اینقدر عذابم ندید
اینقدر من و سنگ دل تصور نکنید
فکر کردید دلم خوشه که اومدم اینجا؟
دلم خوشه که ازتون دورم؟
دلم خوشه که شام تنها بخورم تنها بخوابم و تو زمانی که خونه ام با هیچ کس جز سایه خودم حرف نزنم؟
دلم از همه گرفته، از همه حتی تو مامان از تو بابا
داداش اینجاست ولی چه فایده؟ صبح که تا لنگ ظهر می خوابه
تا من از سر کار بیام مشغوله بازی با کامپیوتره
الانم که من اینجام هنوزم پای اونه
تازه رفته امروز 2تا سی دی بازی گرفته که هیچی دیگه از سر شب درگیر نصب اوناس
سقف دستشویی هم یهو پوکید امروز
یهو سوراخ شد مثل فکر و جونم که با این قطره قطره حرفای شماها داره سوراخ می شه
اینکه فکر می کنید من دلسنگم
اینکه فکر می کنید حالا که دلتنگیم رو نشون نمی دم، به زبون نمیارم پس یه سنگ بی جونم
خسته شدم دیگه از این وضعیت
از همه چی خسته شدم
دلم می خواد برم یه جا که هیچکی نباشه
دلم می خواد چشمامو ببندم و باز کنم ببینم دوباره تو دبیرستانم
همون وقتی که زندگیم خلاصه می شد به:
مامان بابا داداش
کامپیوتر و برنامه نویسی
درس درس و درس
همون وقتی که مانتوی مدرسه و مهمونیم یکی بود نه اینکه پول نداشته باشیم فقط بخاطر اینکه زندگیه من، دختر دبیرستانیه ساده و آروم، همون سه خط بالا بود
ای خدا
دیگه نمی خوام فکر کنم دیگه نمی خوام
الان یهو کابوس بچگیام افتادم
کابوسم تعبیر شده
من ازشون دور شدم
دور
چقدر بده که مادرت ندونه تو وقتی تو کابوس زندگیت هستی جز سکوت کاری نمی کنی که اونا یه وقت ناراحت نشن