سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گلایه ندارم فقط حرف دارم
زندگیم خلاصه شده به...

اینقدر عذابم ندید

اینقدر من و سنگ دل تصور نکنید

فکر کردید دلم خوشه که اومدم اینجا؟

دلم خوشه که ازتون دورم؟

دلم خوشه که شام تنها بخورم تنها بخوابم و تو زمانی که خونه ام با هیچ کس جز سایه خودم حرف نزنم؟

دلم از همه گرفته، از همه حتی تو مامان از تو بابا

داداش اینجاست ولی چه فایده؟ صبح که تا لنگ ظهر می خوابه

تا من از سر کار بیام مشغوله بازی با کامپیوتره

الانم که من اینجام هنوزم پای اونه

تازه رفته امروز 2تا سی دی بازی گرفته که هیچی دیگه از سر شب درگیر نصب اوناس

سقف دستشویی هم یهو پوکید امروز

یهو سوراخ شد مثل فکر و جونم که با این قطره قطره حرفای شماها داره سوراخ می شه

اینکه فکر می کنید من دلسنگم

اینکه فکر می کنید حالا که دلتنگیم رو نشون نمی دم، به زبون نمیارم پس یه سنگ بی جونم

خسته شدم دیگه از این وضعیت

از همه چی خسته شدم

دلم می خواد برم یه جا که هیچکی نباشه

دلم می خواد چشمامو ببندم و باز کنم ببینم دوباره تو دبیرستانم

همون وقتی که زندگیم خلاصه می شد به:

مامان بابا داداش

کامپیوتر و برنامه نویسی

درس درس و درس

همون وقتی که مانتوی مدرسه و مهمونیم یکی بود نه اینکه پول نداشته باشیم فقط بخاطر اینکه زندگیه من، دختر دبیرستانیه ساده و آروم، همون سه خط بالا بود

ای خدا

خسته ام از زندگی

دیگه نمی خوام فکر کنم دیگه نمی خوام

الان یهو کابوس بچگیام افتادم

کابوسم تعبیر شده

من ازشون دور شدم

دور

چقدر بده که مادرت ندونه تو وقتی تو کابوس زندگیت هستی جز سکوت کاری نمی کنی که اونا یه وقت ناراحت نشن


نوشته شده توسط دختر مامان در سه شنبه 91/4/27 و ساعت 11:47 عصر
می خوام برم تو آغوش....

سلام

باز نمک پاشیدی رو زخمم مامان

دلم انقدر گریه می خواد که حد و اندازی نداره

حیف که داداش اینجاس

و تنها نیستم که بتونم راحت بشینم و گریه کنم

تمام سلولای بدنم یه حرم می خواد یه روز تنهایی حتی بدون  عشقم

فقط با خدا

می خوام باهاش حرف بزنم و حرفاشو بشنوم

می خوام اشک بریزم

می خوام برم تو آغوش خدا

انقدر گریه کنم که خوابم ببره

بد تو خواب ببینم که همه چی آرومه و همه چی خوب شده

خدایاااااا

من فقط تو رو می خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

دلم و محکم کن

دلم و محکم کن


نوشته شده توسط دختر مامان در دوشنبه 91/4/26 و ساعت 10:59 عصر
بلیط گرفتم... دارم می رم

سلام مامان

خوبی؟

دارم میام پیشتون

واسه این چهارشنبه تا دوشنبه بلیط گرفتم

نمی دونی چه زجری کشیدم واسه گرتنش

نمی دونم چرا نظم و برنامه و تکنولوژی اینقد از مملکتمون دوره

صبح قرار بود 8.5 باز بشه بلیطا که من 8:15 تو سایتش بودم دو دقیقه به 8.5 من را از سایت انداخت بیرون و دیگه تا 9:10 نتونستم واردش بشم

بالاخره عشقه برام بلیط رو گرفت

یکم امروز دکتر عصبانیه البته چند دقیقه ای هست که آروم شده و خدا رو شکر امروز میلی متری از کنار تیغش رد شدم ...

بعد کار با عشقی میرم بیرون، البته هنوز صد در صد نشده باید خبر بدن

امروز خیلی اذیت شد

خدا خیرش بده

الان خوشحالم چون ایشالله تا 2 روز پیشتونم

خدایا شکرت


 

دختر نوشته 1: ایام خوبیه هرچند سختی هم داره

دختر نوشته 2: کارا داره پیش می ره، ایشالله اولین قرارداد رو بعد تعطیلات می بندیم

دختر نوشته 3:  «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ »


نوشته شده توسط دختر مامان در سه شنبه 91/3/9 و ساعت 3:51 عصر
پیشرفته لعنتی

سلام مامان

خوبی؟

چه خبر از درسات؟

می دونم که خوب می خونی و این 2 تا درسم تموم می شه و ارشدتم تموم می کنی و می شی مامانم جونه مرشده* من

کاش الان پیشم بودی

تا سرم رو بذارم رو پات و حسابی گریه کنم

حیف که سالهاست بخاطر این پیشرفته لعنتی از تو و بابا و داداش دورم

حیف که سالهاست بخاطر همین پیشرفت لعنتی نمی تونم تو بغلت بیام و باهات حرف بزنم

و حالا که کلی حرفای دخترونه باهات دارم و حالا که میخوام ار حرف دلم بگم انگار فرسنگ ها باهات فاصله دارم

مامان فاصله هم باهات خیلی زیاد شده انگار یه پرتگاه عمیق بینمونه و تو دیگه دوست نداری بیای جلو و این فاصله را کم کنی

مامان بیا جلو و باور کن که عشق مادریت تو رو از همین پرتگاهی که در ذهنت ساختی رد می کنه

دلم می خواد یکبار فقط یکبار مثل یه دوست بشینی و باهام حرف بزنی مثل قدیما مثل همین 1 سال پیش قبل مطرح کردن حرفی که 4 سال ته دلم مدفون کرده بودم چون می ترسیدم که این حرف بشه یه پرتگاه عمیق بین من و تو.............................. که هیچ وقت فکر نمی کردم الان مطرح کردنش هم بشه همون پرتگاه عمیق و سیاه و جدا کننده

مامان باورت میشه؟

باورت می شه دخترت دیگه می ترسه که حتی بگه مامان دلم گرفته ! مامان دلم ناراحته! مامان اینجای کارم میلنگه!

مامان مامان مامان

امروز از صبح حال و هوام گرفته است

عشق زده تو حالم و مدتیه دلتنگه ناز کشیدنشم

شاید برات تعریف کنم خنده دار باشه آخه خودمم که بهش فکر می کنم خیلی مسخره است

حساسیت بی جا و دل نازکیه شدید

دختر جون بخند یادت باشه که قول دادی دل نازک نباشی دیگه

آخه وقتی مامان و باباتم واسط حق ناز کردن و دختر بودن را نمی دن چطور انتظار داری عشقت دم به دقیقه نازتو بکشه............


دختر نوشته1: خدایا به حرمت دلای همه ی عاشقا امروز که روز مهمیه به من کمک کن تا شاد باشم و ناراحتیم حال عشقم رو نگیره

دختر نوشته2: نوشتم تا شاید کمی آروم بشم

*مرشد=دارای مدرک ارشد:)

دل نوشته: «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ »


نوشته شده توسط دختر مامان در دوشنبه 91/2/25 و ساعت 3:11 عصر
پیام نوشته نخست:سلام مهربانم

سلام مامان

خوبی؟

آره این وبلاگ رو زدم فقط بخاطر اینکه خواستم باهات درد دل کنم

خواستم حرفایی که بهت نمی تونم بگم رو اینجا بهت بگم

نه اینکه گلایه کنم فقط می خوام بگم اونچیزی که یا گوش ندادی یا من نگفتم..........

گاهی با خدا می خوام اینجا حرف بزنم و گاهی با عشقم

پس بیا و بشنو

به امید روزی که بتونم همه ی این حرفارو رودررو بگم

 


 

دختر نوشته1: دلم خیلی گرفته و نیاز داشتم یه جا حرفامو بگم

دختر نوشته 2: بهترین مامان و بابای دنیا رو دارم.....عاشقشونم

دختر نوشته 3: یه عشق 4 ساله دارم که تا چند روز دیگه 4 سال تموم می شه میریم تو 5 سال..............خیلی دوسش دارم

دختر نوشته 4: با داشتن همه ی اینا تنهام چون همیشه من هوای همه رو داشتم و این باعث شده که کمتر کسی فک کنه منم گاهی نیاز دارم که یکی شونه ی گریه ها و حرفام بشه

دختر نوشته 5: خوشبختم اما دلم چند وقتیه که گرفته.............خدایا اینا رو به حساب ناشکری نذار می دونم اینا همش بخاطر اینه که صبرم بیشتر بشه

دختر نوشته 6:  «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ »


نوشته شده توسط دختر مامان در شنبه 91/2/16 و ساعت 11:38 عصر