سلام مامان
خوبی؟
چه خبر از درسات؟
می دونم که خوب می خونی و این 2 تا درسم تموم می شه و ارشدتم تموم می کنی و می شی مامانم جونه مرشده* من
کاش الان پیشم بودی
تا سرم رو بذارم رو پات و حسابی گریه کنم
حیف که سالهاست بخاطر این پیشرفته لعنتی از تو و بابا و داداش دورم
حیف که سالهاست بخاطر همین پیشرفت لعنتی نمی تونم تو بغلت بیام و باهات حرف بزنم
و حالا که کلی حرفای دخترونه باهات دارم و حالا که میخوام ار حرف دلم بگم انگار فرسنگ ها باهات فاصله دارم
مامان فاصله هم باهات خیلی زیاد شده انگار یه پرتگاه عمیق بینمونه و تو دیگه دوست نداری بیای جلو و این فاصله را کم کنی
مامان بیا جلو و باور کن که عشق مادریت تو رو از همین پرتگاهی که در ذهنت ساختی رد می کنه
دلم می خواد یکبار فقط یکبار مثل یه دوست بشینی و باهام حرف بزنی مثل قدیما مثل همین 1 سال پیش قبل مطرح کردن حرفی که 4 سال ته دلم مدفون کرده بودم چون می ترسیدم که این حرف بشه یه پرتگاه عمیق بین من و تو.............................. که هیچ وقت فکر نمی کردم الان مطرح کردنش هم بشه همون پرتگاه عمیق و سیاه و جدا کننده
مامان باورت میشه؟
باورت می شه دخترت دیگه می ترسه که حتی بگه مامان دلم گرفته ! مامان دلم ناراحته! مامان اینجای کارم میلنگه!
مامان مامان مامان
امروز از صبح حال و هوام گرفته است
عشق زده تو حالم و مدتیه دلتنگه ناز کشیدنشم
شاید برات تعریف کنم خنده دار باشه آخه خودمم که بهش فکر می کنم خیلی مسخره است
حساسیت بی جا و دل نازکیه شدید
دختر جون بخند یادت باشه که قول دادی دل نازک نباشی دیگه
آخه وقتی مامان و باباتم واسط حق ناز کردن و دختر بودن را نمی دن چطور انتظار داری عشقت دم به دقیقه نازتو بکشه............
دختر نوشته1: خدایا به حرمت دلای همه ی عاشقا امروز که روز مهمیه به من کمک کن تا شاد باشم و ناراحتیم حال عشقم رو نگیره
دختر نوشته2: نوشتم تا شاید کمی آروم بشم
*مرشد=دارای مدرک ارشد:)
دل نوشته: «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ »